مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بوی بهشت عـطـر نـفـسهای اطهرت فردوس حجـرهایست ز بیت منـوّرت باغ جنان نـشـسـته به كـنج گـلِ سـرت خوانـده پـیـمـبـر از همه خـلق برترت مدحـت خـدا نـمـوده به آیـات كـوثرت این گونه خوانده از همه عالم فراترت دردانـۀ پــیــمــبــر و جــانــانـۀ عــلـی رخـشـانتـریـن سـتـارۀ كـاشـانـۀ عـلی وجه خدا عیان شده بر روی صورتت خـوی خـداست جـلـوۀ زیـبـای سیرتت مستور در لطافت محض است فطرتت بیفایـده است جـستجـو از بهر كثرتت در بـازوی عـلـیست تـجـلای قـدرتت گشته رضای حضرت حق در مسرتت داخـل شـونـد اهل جـنـان از قـفـای تو زانـو به محـضـر تو زده مـاسـوای تو بالاتـر از فـراسـوی بـاور فـقـط تویی با شأن و قدر خویش برابر فقـط تویی شـأن نـزول سـوره كـوثـر فـقـط تویی جـان عـلـی و اُمِّ پـیـمـبـر فـقـط تـویـی آری دلـیـل خـلـقـت حـیـدر فـقـط تویی تنها سواره در صف محشر فقط تویی روز ظـهـور میشـود آغـازِ عصر تو از آن به بعد جلوه كند فتح و نصر تو خـلـقـت به دست ربّ جـلی آفـریده شد با عـلـم و حـکـمـت ازلـی آفـریـده شـد بی هـیچ نـقـص یا خـلـلـی آفـریـده شد گر چرخ و زهره و زحلی آفـریده شد از بـرکـت نـبـی و ولـی آفــریــده شـد احمد، خودش برای عـلـی آفـریـده شد تنها نه صبح و شـام برای تو خلق شد پـیـغـمـبـر و امـام بـرای تو خـلـق شـد غیر از تو کیست آن که بهار علی شود؟ غیر از تو نیست آن که قرار علی شود چشم و چراغ و نقش و نگار علی شود آئــیــنــۀ تــمـام عــیــار عــلــی شــود چون تو تـمـام دار و نـدار عـلـی شود با جـان خویش یـاور و یار عـلی شود قـبـل از شـروع خـلـقت آدم تو بودهای از ابـتـدا دل از دل حـیــدر ربــودهای حوریهای ز جنس بشر كیست غیر تو؟ آئـینهای ز حُـسن پـدر كیست غیر تو؟ بر مصطفی فروغ بصر كیست غیر تو؟ رشـك تـمام اهل نظر كـیست غیر تو؟ آن ممتحن به عالم زر كیست غیر تو؟ یارِ شهـیدِ در پسِ در كیست غـیر تو؟ در، سنگرِ تو گشته و تو سنگـرِ عـلی در، گرچه جا زده است، تو ماندی سپر، ولی نـوریـهای و صـابـره و هم كـریـمهای بـدرِ تـمـام و دُرَّةُ بَـیـضـا، رحـیـمـهای عـالِـیـةُ الـمَـحَـلّ و رئوفه، فـهـیـمـهای رُكنُ الهُدی، شَفـیقِه، زُجاجِه، علیمهای عذرایی و رشیده، جـلیـله، حکـیـمهای مـحـزونـهای و بـاكـیـهای و سلـیـمهای ریـحـانـۀ رسـولـی و مـحـبـوبــۀ خــدا "مَكسورُ ضِلعُها"یی و "مظلـومُ بَعلُها" ای حضرت بتول كه بیبال و پر شدی! تنها میان كـوچـه تو مـرد خطـر شدی با جان خویش جان علی را سپر شدی گرچه سپر شدی تو ولی بیپسر شدی با هـیـزم جـهـنـمـیـان شـعـلـهور شدی آه نـهـاد سـیـنـۀ خـیــرالـبــشــر شــدی تنهـا تو بـین خـلق عـلـی باوری و بس با پهلوی شكـسـته بر او یاوری و بس تعریف كن ز عـلت جـانـسـوز نالـهات از رد خـون روی تنت، نقـش ژالهات از گـریههای دخـتـرك چـهـار سالهات تعریف كن ز قـصۀ نـشـكـفـته لالـهات از اولـیـن شـهـیـد عـلـی از سـلالـهات اصلا بگـو تو از فـدك و از قـبـالـهات از نـابـرادران پـیــمـبـر چـه دیــدهای؟ كین گونه از حسین و حسن دل بریدهای! از بازگـشت عـصر جهالت به ما بگو از اتـحـاد جهـل و قـسـاوت به ما بگو از غـاصـبـان حق خـلافـت به ما بگو از چرخ دنـدههای لجـاجـت به ما بگو از مـوسـم سكـوت جـماعت به ما بگو از آیـههـای اجـر رسـالـت به ما بـگـو حـتی اگر سـفـارش خـتـم رسـل نـبـود این گـردبـاد در رمق بـرگ گـل نبود! اصلاً بـیـا و از دل زینب بگـو سـخـن از بغـض مـانـده در وسط سیـنه حسن از رازهای مخـفی در قلب خـویـشـتن از دسـت دوز آخَرَت آن كهـنه پیـرهن اینكه چرا کم است در این بقچه یك كفن از آن شـهـیـد تـشـنه لب پـاره پاره تن در قـتـلگاه موی سپـیـدت خـضاب شد بیسـرپـنـاه عـتـرت خـتـمـیمـآب شـد |